مشق زندگی پشت چراغ قرمز!
زندگیاش با همین چراغ تنظیم شده است، هیچ چیز به اندازه فروش لوازمی که به همراه دارد؛ برایش اهمیت ندارد؛ اصلا برایش مهم نیست که امروز اول مهر است و آن چیزی که در دستش است؛ خودکار است.
به گزارش خبرگزاری فارس از زنجان؛ «چراغ سبز» است؛ ساعت 12 ظهر است و خیابان داغ از آفتاب خودروها به سرعت در حال عبورند؛ لحظات برای رانندگان خیلی زود میگذرد و همه آنها در تلاشند که تا چراغ قرمز نشده از خیابان عبور کنند.
کنار خیابان ایستادهام؛ پسرک با صورت آفتاب سوخته که از دود گرفتگی که به سیاهی میزند؛ گوشه چادرم را میگیرد و اصرار میکند که از او آدامس بخرم؛ میگویم «نمی خواهم» اما اهمیتی نمیدهد و دوباره سمجتر چادرم را میگیرد و میگوید؛«توروخدا بخر؛ توروخدا؛ توروخدا...» تا میخواهم حرفی بزنم؛ میبینم چراغ قرمز شده و پسرک در کنارم نیست.
*چراغ قرمز فرصتی برای زندگی
همان حرفهای همیشگی را به رانندگان خودروها میگوید؛ آقا آدامس بدم؛ خانم چسب زخم میخواید؛ دختر خانم مداد میخوای؟ هرچند که رانندگان با بیحوصلگی منتظر سبز شدن چراغ هستند اما همین لحظات کوتاه چراغ قرمز برای این کودک فرصتی است برای زندگی!
گویی زندگیاش با همین چراغ تنظیم شده است؛ چسب زخم؛ آدامس، فال؛ دستمال کاغذی؛ باطری قلمی و حالا مداد و خودکار میفروشد و هیچ چیز به اندازه فروش لوازمی که به همراه دارد؛ برایش اهمیت ندارد؛ اصلا برایش مهم نیست که امروز اول مهر است و آن چیزی که در دستش است؛ خودکار است.
چسب زخم بستهای به خودروهای عبوری میفروشد در حالی که دستان خودش زخمی شده است.
روز و شب؛ پاییز و زمستان؛ بهار و تابستان هیچ کدام برایش معنا ندارد؛ اصلا برایش مهم نیست که مهرماه کی از راه میرسد و کی تمام میشود؛ فصل مدرسه آغاز شده یا تمام شده است؛ سبز و قرمز شدن چراغ بزرگترین درس را در زندگی به او داده و پسرک زیر بار رنج زندگی هر روز فقر و درد را مشق میکند.
پسرک سن زیادی ندارد؛ اما با همین سن کم بار سنگین زندگی را به دوش میکشد؛ او مثل بقیه همسالان خود الفبای زندگی را نه پشت نیمکتهای مدرسه که پشت چراغ قرمز چهارراهها یاد گرفته است؛ الفبایی که در آن پول حرف اول و آخر است و فقر و نداری مشق هر شب زندگی.
کمی آن طرفتر اما دخترک دیگری که به التماس از عابران میخواهد تا از او فال بخرند؛ پیراهن گل گلی به تن دارد و روسریاش را گره محکمی زده است؛ موهای مشکیاش از زیر روسری آبی رنگ و رو رفتهاش پیداست.
به گزارش خبرگزاری فارس از زنجان؛ «چراغ سبز» است؛ ساعت 12 ظهر است و خیابان داغ از آفتاب خودروها به سرعت در حال عبورند؛ لحظات برای رانندگان خیلی زود میگذرد و همه آنها در تلاشند که تا چراغ قرمز نشده از خیابان عبور کنند.
کنار خیابان ایستادهام؛ پسرک با صورت آفتاب سوخته که از دود گرفتگی که به سیاهی میزند؛ گوشه چادرم را میگیرد و اصرار میکند که از او آدامس بخرم؛ میگویم «نمی خواهم» اما اهمیتی نمیدهد و دوباره سمجتر چادرم را میگیرد و میگوید؛«توروخدا بخر؛ توروخدا؛ توروخدا...» تا میخواهم حرفی بزنم؛ میبینم چراغ قرمز شده و پسرک در کنارم نیست.
*چراغ قرمز فرصتی برای زندگی
همان حرفهای همیشگی را به رانندگان خودروها میگوید؛ آقا آدامس بدم؛ خانم چسب زخم میخواید؛ دختر خانم مداد میخوای؟ هرچند که رانندگان با بیحوصلگی منتظر سبز شدن چراغ هستند اما همین لحظات کوتاه چراغ قرمز برای این کودک فرصتی است برای زندگی!
گویی زندگیاش با همین چراغ تنظیم شده است؛ چسب زخم؛ آدامس، فال؛ دستمال کاغذی؛ باطری قلمی و حالا مداد و خودکار میفروشد و هیچ چیز به اندازه فروش لوازمی که به همراه دارد؛ برایش اهمیت ندارد؛ اصلا برایش مهم نیست که امروز اول مهر است و آن چیزی که در دستش است؛ خودکار است.
چسب زخم بستهای به خودروهای عبوری میفروشد در حالی که دستان خودش زخمی شده است.
روز و شب؛ پاییز و زمستان؛ بهار و تابستان هیچ کدام برایش معنا ندارد؛ اصلا برایش مهم نیست که مهرماه کی از راه میرسد و کی تمام میشود؛ فصل مدرسه آغاز شده یا تمام شده است؛ سبز و قرمز شدن چراغ بزرگترین درس را در زندگی به او داده و پسرک زیر بار رنج زندگی هر روز فقر و درد را مشق میکند.
پسرک سن زیادی ندارد؛ اما با همین سن کم بار سنگین زندگی را به دوش میکشد؛ او مثل بقیه همسالان خود الفبای زندگی را نه پشت نیمکتهای مدرسه که پشت چراغ قرمز چهارراهها یاد گرفته است؛ الفبایی که در آن پول حرف اول و آخر است و فقر و نداری مشق هر شب زندگی.
کمی آن طرفتر اما دخترک دیگری که به التماس از عابران میخواهد تا از او فال بخرند؛ پیراهن گل گلی به تن دارد و روسریاش را گره محکمی زده است؛ موهای مشکیاش از زیر روسری آبی رنگ و رو رفتهاش پیداست.