قربانی۱۲
اکنون ابراهیم دل از داشتن اسماعیل بر کنده است؛پیام پیام حق است.
اکنون ابراهیم دل از داشتن اسماعیل بر کنده است؛پیام پیام حق است. اما در دل او؛جای لذتِ داشتنِ اسماعیلِ را؛دردِ از دست دادنش پر کرده است.غم؛همچون کفتاری خشمگین بر جان ابراهیم ابراهیم افتاده و از درون می خوردش؛بوی غم ابلیس را مست میکند؛شاد میکند؛غم؛آدمیزاد رالقمهٔ چرب چنگ و دندان ابلیس میکند؛
ابلیس باز امیدوار شد؛در ابراهیم غمگین طمع بست آنچنان که باز به سراغش آمد و پنهانی در عمق ناخود آگاه شعورش دوید و باز آنچه را در آن دوباره گفته بود؛تکرار کرد؛
منطق ابلیس همیشه یکی است؛تکرار یک چیز است.هر چند به صدها رنگ ونیرنگ:
-این پیام را من در خواب....!
اما نه؛ بس است؛ دیگر بس است ابراهیم!
ابراهیم تصمیم گرفت؛
انتخاب کرد؛
پیداست که انتخاب ابراهیم کدام است؟
کدام؟
آزادیِ مطلقِ بندگیِ خداوند!
ذبح اسماعیل!
آخرین بندی که او را به بندگی خود می خواند!
ابتدا تصمیم گرفت که داستانش را با پسر در میان بگذارد؛
پسر را صدا زد
پسر پیش آمد؛
وپدر؛ در قامت بالای این قربانی خویش می نگریست!
اسماعیل؛ این ذبح عظیم!
اکنون در منا؛در خلوتگاه سنگی آن گوشه؛گفتگوی پدری و پسری!
پدری برف پیری بر سر و رویش نشسته؛ سالیان دراز بیش از یک قرن؛بر تن رنجورش گذشته؛
و پسری؛نو شکفته و نازک!
آمان سبه جزیره چه میگویم؟آسمان جهان؛تاب دیدن این منظره را ندارد.تاریخ قادر نیست بشنود.هرگز؛بر روی زمین چنین گفتگویی میان دو تن؛پدری و پسری؛در حال نیز نگذشته است.
گفتگویی این چنین صمیمانه و این چنین هولناک!
پدر؛ گویی یارای آن را ندارد که داستان را نقل کند؛ کشاکش های درد ناک روحش را باز گوید.
حتی؛ قادر نیست بر زبان آرد که؛من مأمورم تو را به دست خویش ذبح کنم.دل بر خدا می سپارد و دندان غفلت بر چگر می نهد و می گوید:
-اسماعیل من در خواب دیدم که تو را ذبح می کنم....!
(سایت اختصاصی فیش حج محمد/بر گرفته از کتاب حج دکتر شریعتی)