تیر پشت ترکش؛ روایت جانبازی که مجروحیت مانع خدمتش نشد
حاج جمشید برگههایی که در آن تاریخها را یادداشت کرده بود از کیفش بیرون آورد. برایم از اصابت تیر و ترکشها تا روزی که جز شهیدان عملیات بیت المقدس ۷ بود شروع به تعریف کرد و جالب بود که آن زمان حتی مهلت نمیداد مجروحیت قبلیاش خوب شود و بلافاصله وارد عملیات بعدی می شد.
اولین باری بود که از او نخواستم فرد دیگری را معرفی کند! بعد از تماس با او، فوری با آقای باقری تماس گرفتم و برای اولین فرصتی که پیش رو داشتم، هماهنگ کردم.
شب شد و کم کم به وعده دیداری که داشتم نزدیک تر میشدم، سوار ماشین شدم و طبق آدرسی که عروس خانواده باقری داده بود پیش رفتم، تا به مسجد محله باقری شهر مصیری رسیدم، خیابان عریض تاریکی سمت چپم بود، که باید تا انتهای آن میرفتم.
بالاخره به آخر خیابان رسیدم، عروس بزرگ خانواده باقری چادر به سر و با دختر کوچکی که در دست داشت، در کوچه منتظرم بود. با هم زنگ در را زدیم و وارد خانه که شدم آقای باقری و همسر مهربانش با لحنی آرام و خنده به رو از من استقبال کردند.
محکم و استوار مثل همیشه
حاج آقا راست و محکم ایستاده بود! باورم نمیشد که این مرد، همان جانبازی است که به من معرفی کردند و گفتند علاوه بر تیر و ترکش ها و زخم هایش، یک طرف بدنش نیز فلج است که اگر بخواهم مجروحیت هایش را یکی به یکی بیان کنم، خودش یک ماجرای کامل است.
بعد از احوال پرسی، بدون مقدمه از حاج آقا خواستم مصاحبه را شروع کنیم و ایشان با خنده پرسید: چگونه میخواهی برایت تعریف کنم؟ خاطره گونه یا صفر کیلومتر؟
به او گفتم به قول خودتان صفر کیلومتر تعریف کنید. آقای باقری هم از ابتدای اعزام به جبهه شروع به گفتن کرد که در همین حین از همسرش خواست تا کیفش را که پر از برگه مدارک و مستندات است، بیاورد.
وی صحبت های خود را این گونه آغاز کرد: جمشید مرادی متولد ۱۳۴۳ جانباز ۷۰ درصد از شهرستان رستم هستم، که مهر ماه سال ۱۳۶۰ برای حفظ انقلاب، امنیت و اسلام اولین بار به مناطق جنگی رفتم.
باقری ادامه داد: چون سال ۱۳۶۰ اعزامی ها به مناطق جنگی کردستان بود، افراد زیادی متقاضی حضور نبودند و ۱۸۰ نفر از سه استان همجوار در شیراز دوره دیدیم تا ۶۴ نفر از افراد حاضر شدند در کردستان حضور پیدا کنند.
همین طور که برگههایی را که از کیف در آورد بود را ورق می زد، افزود: وارد مریوان که شدیم فرمانده ان منطقه شهید احمد متوسلیان، با نیروهایشان به استقبال ما آمدند و در طول سه ماهی که در آن منطقه بودیم، عملیات های زیادی انجام دادیم.
این جانباز گفت: ۲ماه بعد از برگشتن از کردستان برای بار دوم در مناطق جنوب، عملیات فتحالمبین_ بیتالمقدس تا بعد از آزادی خرمشهر حضور پیدا کردم.
وی ادامه داد: در منطقه فکه یک شب که حملات زیاد شده بود، ۱۲ تا از همرزمان از جمله شهیدان حمزه بازیار و نادر کریمی را با آرپیجی مسلح کردم و انقدر تیر خوردیم که خون از گوش هایمان می آمد؛ اما حس نمیکردیم و بعد از یک ساعتی عقب نشینی کردیم.
وی افزود: تصمیم گرفتیم فردای آن روز عملیات داشته باشیم و چند گردان دیگر هم برای آزادسازی پاسگاه فکه همان شب به ما پیوستند.
از گرمای بالای ۵۰ درجه تابستان تا عملیات مثلثی عراقیها
کلاه سبزی بر سر و لباس پاسداری اش در همان کیف کناری اش گذاشته بود که به گفته عروس و همسر وی، همیشه همین کلاه را بر سر دارد.
این پاسدار گفت: چند ماه بعد به عملیات رمضان و محرم اعزام شدم و میتوان گفت که گرمای تابستان در عملیات رمضان بالای ۵۰ درجه بود.