X
مقالات فیش حج
حکایت سرداری که در بارگاه رضوی به جای شفا طلب شهادت کرد

حکایت سرداری که در بارگاه رضوی به جای شفا طلب شهادت کرد

در برنامه «مثل ماه» که در سومین شب از ماه مبارک رمضان از شبکه سه سیما پخش شد، همسر شهید «امیر سرلشکر محمدجعفر نصراصفهانی» ماجرای شهادت این شهید بزرگوار، از قهرمانان هشت سال دفاع مقدس و طلب شهادت ایشان از امام رضا(ع) را روایت کرد.

وی ادامه داد: پس از آن در سال ۶۷ ایشان دچار مجروحیت دوم شد، مجروحیتی شدید از ناحیه شکم که جدای آن، ترکش‌های کوچک در تمام بدن ایشان پخش شده بود تا آنجا که خودم با پنس ترکش‌های رسیده را از بدن ایشان جدا می‌کردم، ولی یک ترکش اصلی نزدیک به نخاع باقی ماند و این ترکش بسیار اذیت‌کننده بود تا سال ۷۲ که مشکل شیمیایی ایشان نیز آغاز شد و درد معده‌های وی از آنجا شروع شد و حتی کار به عمل جراحی و شیمی‌درمانی رسید، اما در آن حال نیز ایشان مرتب در مناطق مرزی در جنوب حضور داشتند.

براتی‌نیا بیان کرد: یک روز آمدند و گفتند ۱۴ هزار صلوات نذر امام رضا(ع) کردم که زیر پرچم ایشان باشم، به این شکل که لشکر ۷۷ خراسان در منطقه هویزه بود، ایشان درخواست کرده بود که در این لشکر باشد، می‌گفت می‌خواهم خودم گزارش کارم را به امام بدهم خیلی برایم جالب بود، می‌گفتم برای شما چه فرقی می‌کند؟ می‌گفت می‌خواهم سرباز ویژه امام رضا(ع) باشم و در نهایت این اتفاق افتاد، تا سال ۷۵ که دیگر توان نداشت، از منطقه آمد و عمل جراحی دوباره انجام شد، که خود شهید صیاد شیرازی می‌گفتند ایشان مثل شمع آب می‌شود، ایشان با تمام روحیه شادی که داشت دیگر حوصله کوچکترین صدایی را هم نداشت و همه ما با دیدن‌شان زجر می‌کشیدیم.

میهمان برنامه مثل ماه در ادامه گفت: تیرماه ۷۵ بود که حال ایشان وخیم بود و همه آنهایی که می‌شناختندشان برایشان دست به دعا بودند چراکه ایشان بسیار دستگیر بود، مستأصل شده بودیم، بعد از کلی نذر و نیاز همراه پدر و مادرشان و خانواده به نیت شفا به مشهد رفتیم، وقتی به مشهد رسیدیدم حالش بد شد و شب اول در بیمارستان خوابیدند، شب دوم به نیت شفا پشت پنجره فولاد در حرم دخیل بستیم و گفتم من به همراه مادر داخل صحن می‌روم و شما اینجا هر چه می‌خواهی از حضرت بخواه که دست رد به سینه شما که سربازش هستی نمی‌زند.وی بیان کرد: خودم نیز تا صبح همراه مادرشان در داخل صحن و پشت ضریح مشغول دعا و نیایش و استغاثه از حضرت بودم و حضرت را با حال عجیب قسم دادم، پس از نماز صبح به سراغشان آمدم و به خانه آمدیم، خیال‌مان راحت بود و توکل داشتیم و سبک شده بودیم که برای شفای‌شان دعا کردیم، در خانه گفتم جعفر با آقا صحبت کردی؟ گفت بله، گفتم چه خواستی؟ گفت به نظرت چه خواستم؟ گفتم مگر از آقا نخواستی که شفایت دهد؟ مگر برای همین اینجا نیامدی؟ گفت نه، من شهادت خواستم، دنیا دور سر من چرخید، ما برای شفا آمده بودیم، اما او شهادت خواست، و شد و حدود چهار ماه بعد به مقام شهادت نائل شد، او شفا را در شهادت دانست و امام هم حاجتش را داد، من همه چیز را دنیوی دیدم و او اخروی.

  • نظرات
برای دادن نظر لطفا وارد شوید و یا ثبت نام کنید