مروری بر کتاب جای خالی سلوچ اثر محمود دولت آبادی
به گزارش گلونی در تاریخ ادبیات جهان چه بسیار نویسندگان و شاعران که در پس اسارت جسمشان در زندان، ذهنشان را آزاد گذاشتهاند که تصویر بسازد و قصه ببافد و شعر بسراید. جای خالی سلوچ هم زاده سه سال زندان نویسندهاش است.
مرگان، شخصیت محوری داستان، که همواره زندگی در کنار سلوچ را با سختیهایش اما به امید تکیهگاهی طی کرده بود، این بار باید خود به تنهایی تکیهگاه هاجر ۱۱ ساله و دو پسر نوجوانش، عباس و ابراو، بشود. تضادی عمیق میان شکنندگی و ظرافت زنانه و حس مسئولیت مادری او ایجاد شده است؛ تضادی ناآشنا برای مرگان، غیر قابل تحمل برای پسرهایش و البته هراسآور برای تنها دخترش.
گذران روزهای بدون سلوچ در آبادیای نه چندان پر رونق و ثروتمند در سالهای انقلاب سفید و اصلاحات ارضی که فقر مردم آن آبادی را دو چندان کرده است، با بیان شیوای راوی به دل مینشیند. طوری که با دردهای آنها غمگین میشوی و برای رهایی از تنگناهایشان دست به دعا برمیداری.
همراه دردهای مرگان شدن با ادبیات روان و نافذ دولتآبادی چندان سخت نیست. آنجا که میگوید: «کجایی ای مرد؟ کجا بودهای، ای مرد؟ کجایی ای سلوچ که آواز نامت درای قافلهایست در دور دستهای کویر بریان نمک!
چگونه آب شدی و به زمین فرو شدی؛ چگونه باد و در باد شدی؟ تو دور شدی. گم شدی. کجایی ای مرد؟
کجا بودهای ای مرد؟ دست و روی سوی تو دارم و پای در گرو ماندگان تو. دردی قدیمی در کشاکش کمرگاهم تیر میکشد. فغان درد را نمیشنوی سلوچ… در کمرگاهم!
مرگان کمر راست کرد و برخاست. یک بار دیگر باید به راه میافتاد. بار گذشته سنگین بود؛ چشمانداز آینده هم اما کششی داشت. مگر میشود در یک نقطه ماند؟ مگر میتوان؟ تا کی و تا چند میتوانی چون سگی کتک خورده درون لانهات کز کنی؟ در این دنیای بزرگ، جایی هم آخر برای تو هست. راهی هم آخر برای تو هست. در زندگانی را که گل نگرفتهاند.»
مرگان مجبور میشود که دخترش را به عنوان هوو به خانه مردی میانسال بفرستد. عباس سر به راه نیست و شری بزرگتر از سن و سالش دارد و در جریان افتادن در چاهی که دو افعی در آن سکونت دارند، به ناگاه تبدیل به مردی فرتوت و سالخورده میشود. ابراو پسر سر به راه مادر و کمک دست او میماند تا مرگان از این همه غصه و درد از پا نیفتد.
در انتهای داستان گویا سلوچ برمیگردد اما آنقدر سرنوشت مرگان و فرزندانش تحت تأثیر جای خالی سلوچ قرار گرفته است و رنجهایی که در ذهن و قلبشان حک شده، جایی برای گوارایی بازگشت سلوچ نمیگذارد. هر چند که در انتها نمیدانیم که آنکه بازگشته سلوچ است یا توهم او. انتهای داستان باز است و باید کمی با سرگردانی مرگان همراه شویم تا درکش کنیم.