سرزمین یادها و نشانه ها
مکه/ سرگذشت ذبح اسماعیل(ع)
اسماعیل سیزده ساله بود که پدرش به دیدنش آمد؛وقتی نگاه پدر به نوجوانش افتاد؛قلب او از محبت فرزندش لبریز شد.
در این هنگام خداوند ارادهٔ آزمایش این پدر و فرزند را کرد؛لذا چون شب هشتم ذی الحجه فرا رسید؛ابراهیم در خواب دید که فرزند دلبندش را سر می برد!
همان خواب در شب نهم و دهم نیز تکرار شد و ابراهیم یقین کرد که از جانب خداوند مأموریت دارد فرزندش اسماعیل را در راه او قربانی کند.
چون صبح روز عید قربان شد؛به هاجر گفت:برخیز لباس بر تن اسماعیل کن تا برویم! وقتی هاجر اسماعیل را آماده کرد؛ابراهیم فرمود: ریسمان و کارد تیز هم بیاور.این سخن تعجب هاجر را بر انگیخت و پریشان خاطرش ساخت.
ابراهیم با فرزندش به سوی منا آمدند. در میان راه جریان را به اسماعیل گفت. اسماعیل بدون دغدغهٔ خاطر پذیرفت و گفت:
«یَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤمَرُ سَتَجِدَنُِی إِنْ شَاءَ اللهُ مِنْ الصَّابِرِینَ.»
«ای پدر؛بر هر چه مأموری انجام ده که ان شاءالله مرا از بندگان باصبر و شکیبا خواهی یافت.»
در میان راه سه بار شیطان بر ابراهیم و فرزندش ظاهر شد و انحراف و نافرمانی آنها را اراده کرد؛ابراهیم و اسماعیل هر بار هفت سنگ به سوی او پرتاب کردند واو را از خود راندند. و اینک حجاج به تأسی از آن بزرگواران؛محل شیطان را رمی می کنند.
پدر و پسر به قربانگاه رسیدند؛و ابراهیم آماده اجرای امر اخذ شد.
ابراهیم تیغ بر حلق اسماعیل نهاد و هر چه کوشید؛تیغ حتی ذره ای آسیب به اسماعیل نرساند.
ابراهیم در غضب شد؛ناگاه ندایی از آسمان رسید و قبولی پدر و فرزند را در آزمایش الهی بشارت داد؛«وَ فَدَیْنَاهُ بِذِبحٍ عَظِیمٍ.»
«و برابر او(گوسفندی فرستادیم و)ذبح بزرگی فدا ساختیم.»
(سایت اختصاصی فیش حج محمد/ برگرفته از کتاب سرزمین یاد ها و نشانه ها محمد فرقانی)