سرزمین یادها و نشانه ها
مدینه/ مساجد سبعه و جنگ خندق یا احزاب
در سال پنجم هجری مشرکان مکه به تحریک یهودیان مدینه نیروهای خود را بر ضد اسلام بسیج کردند تا کار اسلام را یکسره کنند. چون قبایل و احزاب مخالف همگی در این نیرد بسیج شده بودند؛ این جنگ را «جنگ احزاب» می نامند. وچون روش دفاع مسلمانان حفر خندق در مقابل دشمن یود؛این جنگ به «خندق» نیز معروف است.
پس از اینکه پیامبر(ص) از توطئه دشمن آگاه شد؛ در یک مشاورهٔ نظامی پیشنهاد سلمان فارسی مبنی بر حفر خندق در اطراف مدینه و مناطق قابل نفوذ دشمن مورد تایید حضرت قرار گرفت. پیامبر(ص) دستور داد این منطقه را که از احد تا نزدیکی مسجد قبلتین بود خندق حفر کنند.
کوه سَع که نقطه مرتفعی است و بر خندق مسلط است اردوگاه سپاه اسلام شد. فرماندهان نیز در چند نقطهٔ این اردوگاه برای خود سنگر هایی آماده کردند و در آنجا به عبادت مشغول بودند. محل این سنگر ها بعدها مسجد شد و آنها عبارتند از:
۱-مسجد فتح؛محل استقرار پیامبر(ص).
چون خبر فتح و پیروزی اسلام در این محل اعلام شد؛ آن را«مسجد فتح» نامیده اند.
برخی می گویند سورهٔ فتح در این مکاه بر پیامبر(ص) نازل شده است.
۲- مسجد علی ابن ابی طالب(ع).
۳-مسجد حضرت فاطمه(س) که اخیرا در آن مسدود شده است.
۴- مسجد سلمان فارسی.
۵- مسجد عمربن خطاب.
۶- مسجد ابوبکر؛ که اخیراٌ تخریب شد.
این شش مسجد با مسجد قبتلین مساجد سبعه را تشکیل می دهند.
پیامبر(ص) مأمورانی بر خندق گمارد تا از عبور دشمن از روی آن جلوگیری کنند.
دشمن که تعدادشان ده هزار نفر بود؛وقتی خود را پشت خندق یافت؛ زمین گیر شد و به مدت یک ماه مدینه را به محاصره گرفت. تا اینکه پنج قهرمان نامی عرب که یکی از آنها عمروبن عَبْدوَدّ بود توانستند از خندق عبور کنند.
عَمْروبن عَبوَدّ نعره می زند و مبارزه می طلبد؛ به طوری که لرزه بر اندام شنوندگان انداخته بود. سکوت مسلمانان او را بیشتر جری می کرد و می گفت: مدعیان بهشت کجایند؟! مگر شما نمی گویید اگر کشته شویم به بهشت می رویم؟! آیا کسی حاضر نیست که مرا به دوزخ بفرستد یا من او را به بهشت روانه کنم؟!
پیامبر(ص) که دید جز علی کسی آماده مبارزه نیست؛ و ناگزیر باید این مشکل به دست او حل شود؛شمشیر خود را به علی (ع)داد و عمامهٔ خود را بر سر آن حضرت بست و در حق وی دعا کرد و او را به میدان فرستاد. وقتی علی به سوی عمرو می رفت پیامبر(ص) فرمود:«بَرَزَ الإیمان کُلُّهُ إلی الشَّرْکِ کُلِّهِ.»
عَمْرو که علی را از زیر نقاب نمی شناخت پرسید: تو کیستی؟ حضرت خود را معرفی کرد. عَمْرو گفت: من تو را نمی کشم؛ چون پدرت از دوستان من بود. پیامبر به چه اطمینان تو را به جنگ من فرستاد؟ من می توانم تو را با نوک نیزه ام بر دارم و میان زمین و آسمان نگهدارم در حالی که نه مرده باشی و نه زنده!
حضرت فرمود: تو غصهٔ مرا مخور؛ چه کشته شوم چه بکشم سعادتمندم. آنگاه حضرت او را به یاد تعهد و پیمانی که در کنار کعبه با خود بسته بود انداخت؛ پیمان عمرو این بود که در میدان جنگ؛ دشمنِ او اگر سه پیشنهاد کند؛یکی از آنها را بپذیرد. لذا حضرت فرمود:
اولا: اسلام بیاور. عمرو این پیشنهاد را نپذیرفت.
ثانیا: دست از نبرد بردار و پیامبر را به حال خود بگذار و از معرکه بیرون رو؛ عمرو گفت: این باعث سر افکندگی منن است و مردم خیال می کنند من از ترس چنین کردم. لذا این پیشنهاد را نیز نپذیرفت.
ثالثا: حریف تو پیاده است؛ تو نیز پیاده شو تا با هم نبرد کنیم. عمرو این پیشنهادد را پذیرفت واز اسب به زیر آمد.
نبر دو قهرمان آغاز شد؛گرد و غبار اطراف آنها را گرفت و جز صدای ضربات شمشیر چیزی معلوم نبود. در این میان حضرت از فرصتی استفاده کرد و پای عمرو را با شمشیر قطع کرد و عمرو نقش بر زمین شد. صدای تکبیر حضرت از میان گردو غبار که نشانهٔ پیروزی بود؛ به گوش رسید. سپس هوا صاف شد وهمگان دیدند که حضرت روی سینهٔ عمرو نشسته است. پس بلند شد و اندکی قدم زد و دوباره برگشت و سر عمرو را از بدن جدا کرد.
منظرهٔ کشته شدن عمرو چنان رعب و وحشتی در دل سایر قهرمانان سپاه کفر افکند که همگی پا به فرار گذاشتند. پیامبر(ص) فرمود:«ضَرْبَةُ عَلیَّ یَوْمَ الخَنْدق أفْضَل مِنْ عِبادَةِ الثّقَلَیْن.»
از امیر مؤمنان پرسیدند: چرا در صحنه نبرد از روی سینهٔ عمرو بلند شدی و پس از مقداری قدم زدن؛سر از بدنش جدا کردی؟ فرمود: چون در آن حال که بر سینه اش نشسته بودم آب دهان بر صورتم انداخت؛ ترسیدم اگر در آن حال سر از بدنش جدا کنم اخلاص کامل در عملم نباشد و غضب بر من مسلط شده باشد. لذا بلند شدم مقداری قدم زدم؛آنگاه صد در صد با قصد قربت سر از بدنش جدا کردم. با اینکه زره عمرو زره گرانقیمتی بود اما حضرت از روی جوانمردی دست به زره وی نزد.
(سایت اختصاصی فیش حج محمد/برگرفته از کتاب سرزمین یاد ها و نشانه ها محمد فرقانی)