قربانی۲
اما اسماعیل ابراهیم؛پسرش بود!
اما اسماعیل ابراهیم؛پسرش بود!
سالخورده مردی در پایان عمر؛پس از یک قرن زندگی پر کشاکش وپر از حرکت؛همه آوارگی و جنگ وجهاد وتلاش ودر گیری باجهل قوم وجور نمرود وتعصب متولیان بت پرستی و خرافه های ستاره پرستی و شکنجه زندگی.جوانی آزاده وروشن وعصیانی در خانه پدری متعصب و بت پرست وبل؛بت تراش!و در خانه اش زنی نازا؛متعصب؛اشرافی:سارا.
واکنوندر زیر بار سنگین رسالت توحید؛در نظام جور وجهل شرک؛و تحمل یک قرن شکنجه مسئولیت روشنگری وآزادی؛ در عصر ظلمت وباقوم خو کرده با ظلم؛پیر شده است وتنها؛ ودر اوج قله بلند نبوت؛ باز یک بشر مانده است و در پایان رسالت عظیم خدایی اش؛ یک بنده خدا دوست دارد پسری داشته باشد؛
اما زنش نازاست و خودش؛ پیری از صد گذشته؛ آرزو مندی که دیگر امیدوار نیست؛حسرت و یاس جانش را میخورد؛ خدا؛ بر پیری و نا امیدی وتنهایی و رنج این رسول امین و بنده وفا دارش؛ که عمر را همه در کار او به پایان آورده است؛رحمت می آورد و از کنیز سارا-زنی سیاه پوست که حتی از بی فخری.... حسد هوو را نیز بر نمی انگیزد- به او یک فرزند می بخشد؛آن هم یک پسر! اسماعیل؛
اسماعیل؛برای ابراهیم؛تنها یک پسر؛ برای پدر نبود؛
پایان یک عمر انتظار بود؛
پاداش یک قرن رنج؛
ثمره ی یک زندگی پر ماجرا؛
تنها پسر جوان یک پدر پیر؛ .نویدی عزیز؛ پس از نومیدی تلخ؛
برای ابراهیم اسماعیل بود؛اسماعیل تو؛شاید خودت باشی؛ شاید خانواده ات باشد؛یا شغلت؛ یا ثروتت؛حیثیتت...چه میدانم؟ برای ابراهیم؛ پسرش بود؛ آن هم چنان پسری؛برای چنان پدری!
اکنون ؛در برابر چشمان پدر- چشمانی که در زیر ابروان سپیدی که بر آن افتاده؛از شادی؛ برق می زند-میروید و در زیر باران نوازش و آفتاب عشق پدری که جانش به تن او بسته است؛ می بالد وپدر؛چون باغبانی که در کویر پهناور و سوخته ی حیاتش ؛چشم به تنها نهال خرم و جوانش دوخته است؛گویی روییدن او را؛می بین و نوازش عشق را و گرمای امید ر در عمق جانش حس می کند.
در عمر دراز ابراهیم؛که همه در سختی و خطر گذشته؛این روزها؛روزهای پایان زندگی؛-که به گفته ی ژید؛هر لحظه اش را باید به لذت نوشید-بالذت داشتن اسماعیل میگذرد؛
پسری که پدر؛آمدنش را صد سال انتظار کشیده است؛
و هنگامی آمده است که پدر؛انتظارش را نداشته است!
اسماعیل اکنون نهالی برومند شده است؛جوانی جان ابراهیم؛تنها ثمر زندگی ابراهیم؛تمامی عشق وامید و لذت پیوند ابراهیم!
ابراهیم!به دو دست خویش؛کارد بر حلقوم اسماعیل بِنِهْ و بکش!
مگر می توان با کلمات؛وحشت این پدررا در ضربه ی آن پیام وصف کرد؟ اگر بودیم ومی دیدیم؛ احساس نمیکردیم؛ اندازه درد در خیال نمی گنجد!
ابراهیم؛ بنده خاضع خدا و انسان عاصی تاریخ بشر؛برای نخستین بار در عمر طولانی اش؛از وحشت می لرزید؛قهرمان پولادین رسالت ذوب می شود؛ وبت شکن عظیم تاریخ؛در هم می شکند؛از تصویر پیام؛ وحشت می کند؛اما؛فرمان فرمان خداوند است.
جنگ؛بزرگترین جنگ؛ جنگ در خویش؛جهاد اکبر!
فاتح عظیم ترین نبرد تاریخ؛اکنون؛مغلوب؛ضعیف؛ترسیده؛آشفته وبیچاره!
جنگ؛جنگ میان خدا واسماعیل؛در ابراهیم.
دشواریِ انتخاب!
کدامین را انتخاب می کنی؟ابراهیم!
خدا را یا خود را؟ سود را یا ارزش را؟پیوند را یا رهایی را؟مصلحت را یا حقیقت را؟ماندن را یا رفتن را؟خوشبختی را یا کمال را؟لذت را یا مسئولیت را؟زندگی برای زندگی را یا زندگی برای هدف را؟علاقه و آرامش را یا عقیده وجهاد را؟غریزه را یا شعور را؟عاطفه را یا ایمان را؟پدری را یا پیامبری را؟پیوند را یا پیام را؟....
(سایت اختصاصی فیش حج محمد/برگرفته از کتاب حج دکتر شریعتی)